مسافرت به اصفهان
سلام دختر مهربونم گل ناز نازی مامان جمعه تاریخ 91.6.3 ساعت 4 صبح راه افتادیم به سمت اصفهان که شما فرموده بودید منو بغل کنید ببرید تو ماشین من بیدار بشم ببینم تو ماشینم که همین کار رو کردیم و البته بیدار بودی و خودت رو زده بودی به خواب خیلی بلایی بعدش تا بعد از قم بیدار بودی و بعدش خوابت برد بابایی هم برات یک کایت خریده بود که بماند چقدر گیر دادی پاشو هواش کن زود باش و از شانس کایت تو هیچ بادی نوزید ولی دل سیر تو اونجا اسکیت بازی کردی خوش به حالت . طی راه رو که خوابیده بودی و خستگی نداشتی ولی من و بابایی خسته بودیم میخواستیم بخوابیم ولی تو و نینیمون بیدار بودید ...
نویسنده :
نسرین و علی
11:52