درد دلی با دختر ناز و با محبتم
سلام مامانی عشق من امروز آخرین روزیه که خانوادمون 3 نفریه فردا مهدیس جون بدنیا میاد به امید خدا.
امروز صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدی و فکر کردی خوابم چیزی نمیگفتی تا اینکه گفتم مامانی من بیدارم ها و اومدی رو تخت من و محکم بغلم کردی بهم گفتی مامان فردا دیگه مهدیسی بدنیا میاد و محکم منو بغل کردی و من دیدم تو اون چشای خوشگلت مرواریدهای اشک جمع شده و بعد گریه کردی تو بغلم منم که خیلی سعی کردم تا جلوی گریه کردنم رو بگیرم گفتم گلم چرا گریه میکنی و تو از اونجایی که خیلی تودار هستی علت گریت رو نگفتی و میگی مامان آدم ممکنه از خوشحالی هم گریه کنه و جیگر من آتیش گرفت و زدم زیر گریه فدای اون قلب مهربونت بره مامان من که میدونم اشکهات از سر نگرانی بود برای من فرشته کوچولوم بعد هم مدام بغض داشتی کمی باهات بازی کردم و به تو و خودم قول دادم امروزم کامل متعلق به تو باشه و قراره وقتی از مدرسه برگشتی حسابی تا شب من و تو و بابایی با هم بازی کنیم هر بازی که تو دوست داری و هر کاری که تو خواستی . فردا صبح پیش خاله مریم میمونی و من با مامانی و بابا علی میریم بیمارستان به کسی نگفتم ولی بیشترین دلیل دلتنگیم و استرسم تویی مامانم تو این مدت خیلی به من کمک کردی و محبت کردی چه روزایی که مامانی حوصله نداشتم و سرت داد میزدم و دعوات میکردم ولی تو هر دفعه مامانو میبخشیدی گل خوشگلم مامانو حلال کن .اگر بعد عملم پیشت برگشتم که هیچ اگر نه اینو بدون که مامان همیشه عاشقت بوده و میمونه و دعاهام همیشه پشت سرته مامانی . سعی کن همیشه دختر قوی باشی با بابایی مهربون باش اونم مثل من عاشقته شایدهم بیشتر مراقب مهدیس هم باش درسهات رو خوب بخون و سعی کن همیشه موفق باشی این رو بدون تو هر شرایطی که باشم به داشتن دختری مثل تو افتخار میکنم تو بعد از باباعلی قشنگترین و بهترین هدیه ای برای من عاشقتم مراقب خودت باس میبوسمت گل قشنگم.