مامانی تنها
سلام دختر قشنگم الان یک ساعت و ربع شده که تو مدرسه از تو خداحافظی کردم و تنها برگشتم خونه وقتی زنگتون خورد و رفتی تو صف برگشتی با من بای بای کردی که برم یه بغض خیلی سنگین گلوم رو میفشرد که به در مدرسه نرسیده بودم اشکم سرازیر شد تکه ای از وجودم رو گذاشته بودم و تنها داشتم برمیگشتم خونه تا به حال کلاسهای زیادی رو تنهایی رفته بودی ولی این یکی برام سنگین بود بعد این تا بدنیا اومدن نینی باید هر روز از ساعت 1 تا 4.30 باید تنها باشم البته روزهای زوج به خاطر زبان ساعت 6 میای خونه . این دومین باری بود که این حس غریب میومد سراغم اولین بار وقتی تازه بدنیا اومده بودی و زردی داشتی و ما مجبور بودیم 3 روز بستریت کنیم بیمارستان و دومی امروز که البته امروزی...
نویسنده :
نسرین و علی
14:28