محدثهمحدثه، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

گل خوشبوی مامان و بابا محدثه

جشن شکوفه ها

دختر نازم خداروشکر که بزرگتر و خانم تر شدی امروز با ذوق و شوق فراوان بردمت مدرسه امروز جشن شکوفه ها داشتین ابتدای جشن مدیر و معاون و معلم خودشون رو معرفی کردن و بعد از تلاوت قرآن و سرود ملی خانم مدیر گفت برای بچه ها یک سوپرایز بزرگ داریم و بعد مدت کوتاهی آهنگ برنامه رنگین کمون پخش شد و دیدیم بلــــــــــــــــــــــه سوپرایز پنگول و عموخشایار وبقیه عوامل برنامه رنگین کمان شروع به اجرای برنامه کردند همه بچه ها خوشحال بودند و از ته دل خوشحالی میکردن و هورا میکشیدن برنامه ی خیلی شادی رو اجرا کردن و بعد پذیرایی شدید و از زیر قرآن و اسپند رد شدید و رفتید سر کلاس و این لحظه برای من خیلی باشکوه بود و به زور جلوی ریزش اشکهام رو گرفته بودم مامانی بر...
30 شهريور 1392

نی نی شکمو

سلام دوستای گلم من و خواهر جونم تو مسابقه نینی شکمو شرکت کردیم منتظر رای شما هستیم. دوستدار شما محدثه و مهدیس مهدیس خانم محدثه خانم ...
31 تير 1392

رنگین کمان

سلام عروسک مامان امروز به یکی از آرزوهای بزرگت رسیدی و رفتی برنامه رنگین کمون خیلی ذوق داشتی صبح به موقع بیدار شدی حمام کردی و منم موهات رو شونه کردم و بافتم لباس هات رو پوشیدی یه روسری کوچولو هم سر کردی و با ذوق فراوون رفتیم مدرسه که با دوستات بری استدیو برای ضبط خیلی منتظرم 20 دقیقه دیگه برنامه شروع میشه و تو به یکی از آرزوهات میرسی بابایی هم قراره مرخصی بگیره و بیاد خونه تا برنامه رو تماشا کنه عاشقتم مامانی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی این یکی از زیباترین خاطره هات بود گلم ...
4 خرداد 1392

واکسن ورود به مدرسه

سلام پرنسس مامان   ببخشید مامانی که زیاد نمیتونم وبلاگت رو بروز کنم چون با وجود این مهدیس کوچولو و مدرسه شما و کلاس زبانت  تمام وققتم گرفته شده و کمتر میتونم برات بنویسم . امروز صبح رفتیم مرکز بهداشت و واکسن 6 سالگیت رو زدیم خیلی درد داری عزیزم کاش میتونستم بجای تو دردت رو تحمل کنم ولی نمیشه میدونم که از پسش برمیای دختر نازم. روز دوشنبه 92/2/23 جشن پایان پیش دبستانی داشتی و خیلی بهت خوش گذشته بود عکسهات که بدستم برسه حتما برات میذارم گلم . ثبت نام کلاس اولت هم انجام شد   و به سلامتی از اول مهر قدم تو راه تحصیل و علم میذاری    به امید روزی که این نوشته ها رو خودت بخونی و یاد این روزهات بیفتی انشا...
26 ارديبهشت 1392

عیدت مبارک گلم

خوش آمد بهار گل از شاخه تابید خورشید وار چو آغوش نوروز پیروز بخت گشوده رخ و بازوان درخت گل افشانی ارغوان نوید امید است در باغ جان که هرگز نماند به جای زمستان اهریمنی بهاران فرا میرسد پرسیدنی سراسر همه مژده ی ایمنی در این صبح فرخنده ی تابناک که از زندگی دم زند جان خاک بیا با دل و جان پاک همه لحظه ها را به شادی سپار نوایی هم آهنگ یاران برآر خوش آمد بهار   ...
4 فروردين 1392

سلام خواهر گلم من اومدم

سلام محدثه جون بالاخره انتظارت به سر رسید و خواهر کوچولوت بدنیا اومد البته به خاطر کارهای زیادم با دو ماه تاخیر اومدم برات نوشتم ببخشید مامانی آخه خیلی کار داشتم و هر هفته هم مهمون و کارهای خونه و مهدیس و غیره .    روز تولد مهدیس صبح رفتیم خونه بابایی بهمن و تو اونجا موندی و با یه دنیا نگرانی و استرس تنهات گذاشتم و رفتم بیمارستان البته موقع خداحافظی کلی گریه کردم و تمام مسیر رو تا اونجا به یادتو بودم تو بیمارستان حتی با صدای موزیک آسانسور هم گریم میگرفت سر اذان ظهر هم از ته دلم برات آرزوی سلامتی و خوشبختی کردم و بعد راهی اتاق عمل شدم و مهدیس جون ساعت 5 : 3 به دنیا اومد و من ساعت 30 :4 به هوش اومدم و بعد از پرسیدن سلامت مه...
27 اسفند 1391

درد دلی با دختر ناز و با محبتم

سلام مامانی عشق من امروز آخرین روزیه که خانوادمون 3 نفریه فردا مهدیس جون بدنیا میاد به امید خدا. امروز صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدی و فکر کردی خوابم چیزی نمیگفتی تا اینکه گفتم مامانی من بیدارم ها و اومدی رو تخت من و محکم بغلم کردی بهم گفتی مامان فردا دیگه مهدیسی بدنیا میاد و محکم منو بغل کردی و من دیدم تو اون چشای خوشگلت مرواریدهای اشک جمع شده و بعد گریه کردی تو بغلم منم که خیلی سعی کردم تا جلوی گریه کردنم رو بگیرم گفتم گلم چرا گریه میکنی و تو از اونجایی که خیلی تودار هستی علت گریت رو نگفتی و میگی مامان آدم ممکنه از خوشحالی هم گریه کنه و جیگر من آتیش گرفت و زدم زیر گریه فدای اون قلب مهربونت بره مامان من که میدونم اشکهات از سر نگرا...
1 بهمن 1391

لحظه تولد

محدثه جونم الان لحظه تولدته یه حس خاصی دارم ساعت 30 :11 دقیقست 6 سال پیش تو این لحظه برای همیشه مال ما شدی عاشقتیم یه دنیا
16 دی 1391